زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گرنه میفهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
می توانی از دوست داشتنم برگردی؟!
دوست داشتن که خیابان نیست
تاکسی بگیری
بنشینی
پیشانی ات را به شیشه بچسبانی
آه بکشی...
و برگردی به پیش از آن!
نه...
نمی شود!
با دوست داشتنم کنار بیا ؛
مثل پیرمردها که
با لرزش دست هایشان . . .
مردها خیلی هم خوبند...
دوست داشتنی و مهربان..
عاشق محبت واقعی...
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند..
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته...
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند...
بیشترشان درد کشیده اند...
و اکثرا غمهایشانرا در وجودشان مخفی کرده اند..
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد..
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدمهای محکم داشته باشند..
همانهایی که اگر عاشق شوند ؛
برایتان شاملو می شوند ،یا فرهاد و بیستون میکنند...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت...
آری اینها مرد هستند...
روز مرد مبارک