حرف با چاشنی عشق

سلام به دوستان عاشق اینجا همه نوع حرفی میتونی بزنی از دلتنگیات، از عشقت،... از همه چی فقط کافی بهم ندا بدی تا تو هم نویسنده شی و بنویسی

حرف با چاشنی عشق

سلام به دوستان عاشق اینجا همه نوع حرفی میتونی بزنی از دلتنگیات، از عشقت،... از همه چی فقط کافی بهم ندا بدی تا تو هم نویسنده شی و بنویسی

بی کلام...

عجیب دلم برای حرفهای مفتت تنگ شده
بیا بگو که دوستم داری
بگو دو سه باری برایم می میری
زمین پر از دوستت دارم هایی ست که هرگز حقیقت نمی شوند
زمین پر از جنازه هایی ست که هرگز نمی میرند

راز های دلتنگی

می نویسم از تو
از تو ای شادترین ای تازه ترین
....نغمه عشق
تو که سبزترین منظره ای
تو که سرشارترین عاطفه را
.نزد تو پیدا کردم
وتو که سنگ صبورم بودی
بـــه تو می اندیشم!
بـــه تو می بالم!
و از تو می گیرم
هر چه انگیزه درونم دارم
من شباهنگام
آن دم که تو را نزد خود می بینم
بهترین آرامش
برترین خواهش و احساس نیاز

در دلم می جوشد...

!روزها می گذرد
.عشق ما رو به خدایی شدن است
رو به برتر شدن از هر حسی
.که در این عالم خاکی پیداست


نگران نباش حال من خوب است ... بزرگ شده ام ... 

دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم 

آموخته ام ،که این فاصله ی کوتاه .. بین لبخند و اشک ،نامش زندگیست.

راستی بهتر از قبل دروغ می گویم
حال من خوب است ، خوب خوب ..


ماننـב یـڪ بهــار ،،

ماننـב یـڪ عبـور ،،

از راه میـرســے و مـرا تـازه میکنــے ..

همــراه تـو هــزار عشــق از راه میــرسـב ،،

همــراه تــو بهــار ،،

بــر בشت خشـڪ سینــۀ مـטּ سبــز میشــوב ..

وقتــے تـو میرســے ،،

בر ڪوچــہ هاے خلــوت و تــاریـڪ قلبـــِ مـטּ ،،

مهتاب میـבمـב ..

وقتــے تــو میرســے ،،

اے آرزوے گم شـבۀ بغـــض هاے مــטּ ،،

مـטּ نیــز بــا تــو بــه عشــق میرسم ... !!




عجیب دلم برای حرفهای مفتت تنگ شده
بیا بگو که دوستم داری
بگو دو سه باری برایم می میری
زمین پر از دوستت دارم هایی ست که هرگز حقیقت نمی شوند
زمین پر از جنازه هایی ست که هرگز نمی میرند


به خاطر خدا

دیشب با خدا دعوایم شد......!!!
باهم قهرکردیم.....!!!
از نداده هایش گله مند بودم.....
واز داده هایش رضایت نداشتم...
حکمتش را فقظ سخن،سر زبان ها می دانستم.....
خواسته خود را بر خواسته او مرجح می دیدم....
وهدف هایم را اجباری برای براورده شدن.....
فکرکردم دیگر مرا دوست ندارد...!!!
گوشه ای نشستم واز اینکه مرا نمی بیند شاکی بودم.
چند قطره اشک که از گونه هایم چکید....وخوابم گرفت!
صبح که بیدار شدم.هوا گرفته بود.. 
مادرم گفت:نمی دانی از دیشب تاصبح چه بارانی می امد.....!!
انگار خدا هم دلش ازمن شکسته بود....!!
دانستم خدا مرا می بیند،می فهمد....
وتمام خواسته هایم را می شنود......
بعداز بارانی سخت،هوایی تازه رالمس کردم وبوی دل انگیزی ازسرسبزی زمین واسمان به مشام می رسید...
ودانستم خدا مرا به شیوه خدایی سنجید......
ومعجزه اش رابر من ارزانی داشت...
تاشکرگزارش باشم.


یخ فروش جهنم...

اینــــجا تا پیراهنت راســـیاه نبینند

باور نمـــی کنند چیزی از دســــت داده باشـی ...

رفتــه ای

و مــن هــر روز،

بــه مــوریــانــه هــایــی فکــر مــی کنــم

کــه آهستــه و آرام

گــوشه هــای خیــال ام را مــی جــونــد!

به گــذشـتــه که بــرمــیـگـــردم....

از حـــــــال مــیــروم....!.!.!

یکنفر در هـمین نزدیکــی ها

چــیزی

به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است

خیالـــت راحت باشد

آرام چشمهایت را ببــند

یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است

یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا

تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...



درد و نان...!!

و تو درد هایت را بـﮧ من مے بخشے ...
و من نان هایمـ را به تو ...
شاید تو همـ مانند من محتاج نان بودے ...
با تمامـ خدایت ...
نان هایمـ را بگیر ...
من درد مے ڪشمـ!
بـﮧ جاے تو ... بـﮧ جاے تمام مخلوقاتت ...
نان هایمـ را بگیر ... درد هایت را بده!!!
فقط یڪبار بگو؛
جانم را ڪے مے گیرے؟


همه چیز...!

وقتی کسی رو دوست داری
این یه چیـزه ...
وقتی کسی تو رو دوست داره
این یه چیـز دیگس ...
اما ......
وقتی کسی رو دوست داری ، که تو رو دوست داره
این یعنی همه چیــز ...!


بدون شرح...

مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را می کشم در این باد
هر چه بادا باد!


ای کاش تو لیست مخاطبای آدمـ یه اسمـ باشه که وقتی دلت میگیره اس بدی بگی دلمـ گرفته اونمـ نپرسه چته؟ چرا؟ چی شده؟
فقط بگه دلت غلط کرده وقتی منو داره بگیره ...


مواظب خوتان باشید...!

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ 
ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ 
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﺸﺎﻥ
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﺮﺍﻫﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺷﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ،
ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ
ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ 
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﮐﻪ ...



خاطرات...

قطره قطره دارم آب میشم و میسوزم و نیستی
هفته هفته ها میرن ... چشم به در میدوزم و نیستی

وقتی نیستی بی تو هر ثانیه از حسرت میمیره
یاد شونه های گرمت هیچ وقت از یادم نمیره


زیبا اما غمگین...!!

دخترک شانزده ای ساله بود که برای اولین بار عاشق یک پسر شد.

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.

او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ رابه شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت.

یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خودنامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدتها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.

به یاد نداشت چند بار دستهای دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود.

در این چهارسال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جداشده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند.

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.

شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکیخود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد.

روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را باز شناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتابخانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.


درد دلهای عاشقانه


چه مغرورانه سکوت کردیم 


چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم

غرور هدیه شیطان بود و  عشق هدیه خداوند

هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم

هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم

دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد


نه التـــمـاس هـــایم را


و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…


به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی


درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…


چه دنیای عجیبی است

همه میگویند،حرف دلت را بزن

اما هر وقت حرف دلم را زدم ، دل همه را زدم !


حرف های دلتنگی

دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!

روزایی که بهم میگفتیم شما!!!

روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!
روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!!
روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!!
روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!

روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!
روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم چقدر دوسم داری؟؟؟ تنهام نمیزاری؟؟؟

روزایی که اسمه همدیگرو همه چی سیو میکردیم جز اسم خودمون!!!
روزایی ک تو بارون منتظرت بودم!!
روزایی کـــــــــه…..
کاش هیچوقت نمیشناختیم همو!!!
من که باختم!!! توام باختی؟!! کی برده پس؟؟؟
این دنیای نامرد


عشقم......

عشقه من . . .

تو رفتی و اینها میمانند . . .

یک آه . . .

یک بغض لعنتی . . .

و یک سوال بی جواب . . .؟

آیا هنوز هم گاهی دلت برایم تنگ میشود ؟؟؟؟

 

______________________________________________________________________________

 

میدانی رفیق . .

 وقتی دلت گرفته . . .وقتی غمگینی . . .وقتی از زندگی سیری . . .

 حـــواستـــو خیلـــی جمـــع کـــن چـــون برای آدما طعمـۀ خــوبــی

 

هستــــی ..

 



تو هم میتونی

همه میدونن نویسنده بشن ، قلم دستشون بگیرند و از خاطراتشو بگن

تو هم میتونی نویسنده شی

فقط یه ندا بده تا از غمت خالی شی

بگو،حرف بزن، صحبت کن

میدونن

بعضی موقع ها دل آدم میگیره

بعد میخوام یه جایی هر چی تو دلش رو خالی کنه و سبک شه بدون اینکه کسی بدونه

آن واسه همین این وبو ساختم تا خودمو خالی کنم

از دلتنگام بگم

از عشقم بگم

میدونن

آخه فقط 15 سالمه...